حضرت قاسم علیه السلام
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
هنگامی که شب عاشورا امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: فردا همه ی شما کشته خواهید شد، قاسم بن الحسن علیه السلام چون سنش کم بود، دوازده یا سیزده سال بیشتر نداشت، به لحاظ سن کمش خیال کرد که شاید این سعادت نصیب او نشود، عرض کرد من هم کشته خواهم شد؟ امام حسین علیه السلام به او مهربانی کرد و گفت: پسرم مرگ در نظرت چگونه است؟ عرض کرد، ای عمو از عسل شیرین تر است، فرمود: به خدا سوگند بله عمویت به فدایت باد، تو هم یکی از آن مردانی هستی که با من کشته می شوی، بعد از آنکه با بلای بزرگ آزمایش می شوی، و پسرم عبدالله کشته می شود، عرض کرد عمو به زنان هم حمله می کنند؟ تا عبدالله شیرخواره کشته می شود؟
فرمود: عمویت به فدایت باد، آنگاه که عبدالله کشته می شود، روح من از تشنگی خشک می گردد، به خیمه ها می آیم، آب و شیر می خواهم، هرگز نمی یابم، می گویم، پسر مرا به من بدهید، تا او را وداع کنم، او را برای من می آورند، او را در میان دستهایم می گیرم، فاسقی به سوی او تیر می اندازد، در آنحال که او ناله ی ضعیفی دارد تیر گلوی او را پاره می کند، خون او به کف دستم جاری می شود، او را با دستانم به سوی آسمان بلند می کنم، عرض می کنم پروردگارا در راه تو صبر می کنم و اجر آخرت حساب می کنم…
قاسم علیه السلام بیرون آمد از امام حسین علیه السلام اذن خواست به جنگ برود، اذن نداد. دست ها و پاهای امام حسین را آنقدر بوسید تا اذن داد. هنگامی که قاسم علیه السلام به طرف میدان می رفت امام حسین علیه السلام دست های خود را به گردن او انداخت، هر دو به شدت گریستند.