خاطرات خیس...
مزن ای دوست بر زخم دلم خنجر
تو قلب خونی ام در دست خود، بنگر!
مزن پایت به روی قلب غلطیده درون خاک
تو قلبم را به زیر پای خود، بنگر!
مکن، اشکان من از دیدگانم پاک
مریز آخر خوراک غم درون کوله بار من
تو کوه غم به روی شانه ام، بنگر!
مریز آخر نمک بر زخم دل ای سنگ
تو وان سوزش که حاصل آیدش بنگر!
مبین عشق مرا عشقی است لیلی وار
تو مو بینی، ولیکن پیچشش بنگر!
مزن طعنه به قلب زخمی عاشق
تو نزد منطق خویش، علتش بنگر!
مخواه از من میان رفتن و ماندن یکی خواهم
تو سیل خاطرات خیس من بنگر!
مبوی ای گل عذار من به غیر من گلی دیگر
تو باشی باغبان من،به حال یاس خود بنگر!
مگو رفتی سفر تنها، زپیش من مرو ساده
تو وان حاصل که تنهایی شود بنگر!
مسوزان ریشه ی یاس لطیف خویش
تو گر خاکی، عطش در یاس را بنگر!
مگو با من ز رنگ دل، که رنگش رنگ پاییز است
تو عاشق گشتن فصل بهار سبز را بنگر!
مده ساده دلم را وعده هایی گر که پوچ است
تو خود خوش باش اما این چنین اوصاف را بنگر!
زهرا رضاوندی پایه دوم