دعای پرستوها
سلام مهربانم، سلام تمامیّت عزّتم، سلام همه چیز و همه کسم!
نمی دانم حالا هم آنجایی یا نه؟! حالا که ماه ذی الحجه نیست، آنجایی یا نه؟!
نمی دانم، اما می دانم دلم برایت خیلی تنگ است، خیلی تنگ؛ به اندازه ی ذره ای که هیچ است اما با یاد تو معنا می گیرد.
دلم تنگ است برای نبودنهای بودنت؛ برای لحظه هایی که تو هستی و من نه و برای ثانیه هایی که به اندازه یک قرن مقدس است، آن لحظه که سفیدپوشان دلدادگی.
می گویند آن لحظه ها، از زمان طلوع تا غروب آن روز تو هستی، حتمـاً هستی وعشـق را به تجلی گذارده ای.
اما حالا،نمی َدانم هستی یانه؟! اما… چرا هستی حتماً لحظه هایی را هستی. درکنار مدینه، در کنار بقیع، درکنارچراغ های خاموش در کنار کوچه های تاریک به انتظار نشسته، حتماً هستی تا سری به آنجا بزنی آنجا که زهرا(علیهاالسلام) تو را صدا زد، همان زمانی که زمان می خواست از حرکت بایستد، آن لحظه ای که خورشید می خواست برای همیشه غروب کند. آن وقت مادر صدایت کرد و تو جوابش را دادی اما آرام، آرام به گونه ای که تنها مادر شنید و دیگر…
و از آن لحظه به بعد تمام زمین و تمام آسمان با مادر هم صدا شد. قلب زمین با نام تو می تپد و چشم آسمان در انتظار تو اشک می ریزد.
این روزها که پرستوها به مکه کوچ می کنند و به دور کعبه می جرخند زمین بیش از پیش به یاد تو می تپد.آسمان هم دستهایش را تا پرده ی سیاه کعبه پایین می کشد و عطر زمزمه های پرستوها را تا عرش بالا می برد.
پرستوها از همه جای دنیا آمده اند تا بال هایش را به خاک بقیع متبرک کنند، آن ها که آزادند از قید و بندهای قفس، آن ها که تا آسمان اوج می گیرند و هم رنگ آن می شود.
آرزو می کنم امسال دعای پرستوها اجابت شود و بیایی. دعا می کنم و خیلی زود،من هم پرستو
شوم و برای ماندنت دعا کنم….