روحانی سنگر
یک لاله در بین مفاتیح الجنانش
همسنگری ها مات گشته از بیانش
روحانی سنگر برایم حرف می زد
در قلب من کانال هایی ژرف می زد
او از شهادت عشق از آلاله می گفت
از مردن زیبای یک پروانه می گفت
مردی ز جنس یاس از احساس می گفت
از عشق آل مصطفی عباس می گفت
لبخند می زد حرف را مردانه می گفت
با اطلسی از حرمت عمامه می گفت
از کربلا می گفت از راز شقایق
می گفت این است سفره ای غرق حقایق
با گفته هایش خواب را بیدار می کرد
او بچه ها را تک به تک هوشیار می کرد
قبل از نبرد از خاک و باران حرف می زد
بعد از نبرد از عرش و یاران حرف می زد
او با شقایق الفت دیرنه ای داشت
در قلب همرزمان، گل امید می کاشت
بوی حضورش مست را سرمست می کرد
او قمریان را در حرم پابست می کرد
با خطبه هایش مرگ را می کرد تداعی
همسنگران لبیک می گفتند و آهی
همخانه ی دل بود و از جنس گل یاس
می گفت حدیث عشق از دستان عباس
در نیمه شب با ناله هایش مرد عرفان
در روز عمامه به سر او مرد میدان
او عاشقانه با خدایش راز می گفت
در گریه هایش از شهادت باز می گفت
مهتاب وقتی دامنش گسترده شد
او در حریمش با خدا دیوانه تر شد
او جبهه را میعاد گاهی با خدا دید
او لاله ها را از زمینی ها جدا دید
پیوند خورد عمامه با خون هایش قلبش
نبض زمان لرزید از لبخند سبزش
در قطره قطره خون او نام خمینی
با رفتنش داده به ما درس حسینی
او با عمل تدریس کرد درس شهادت
تا ” حیدری ” پروانه گردد تا قیامت.
فاطمه حیدری