سر آغاز سخن
11 اسفند 1390 توسط محمدی
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
هر روز به این امید که امروز روز آخر انتظار است از خواب بلند می شویم و تا آخر روز در همین امید به سر می بریم ولی چرا حتی وقتی با چشم انتظاری مهدی زهرا چشم می گشاییم باز هم فراموش می کنیم چه باید بکنیم و چه باید نکنیم، و تمام روز خود را مشغول به کارهایی می کنیم که اگر هم گناه نباشد لهو و بیهوده است!! ولی باز هم وقتی شب می شود و به آسمان پر ستاره نگاه می کنیم با خود زمزمه می کنیم این همه ستاره در آسمان به چشم می خورد و ستاره ی ما در زمین به چشم پر گناه ما نمی آید شاید در همان لحظه عهد می بندیم چشمانمان را به گناه ببندیم ولی باز چه می شود که فردای آن عهد خویش را فراموش می کنیم؟!
آیا نه اینکه عقب افتادن فرج همه تقصیر ماست؟!!