ملاقات امام حسین علیه السلام با حر
حسین بن علی علیه السلام از بطن عقبة حرکت کرد، تا به منزل شراف فرود آمد، چون وقت صبح رسید، به جوانان خود دستور داد، آب زیاد بردارند، پس از آن به راه افتاد، تا روز به نصفه رسید، در آن هنگام حر بن یزید تمیمی با هزار سواره آمدند، در مقابل حسین علیه السلام و یاران او ایستادند، آن حضرت دستور داد به همه ی آن لشکر و اسبانشان آب دادند، حر با حسین علیه السلام همراهی می کرد، تا وقت نماز ظهر رسید، به حر فرمود: آیا می خواهی به یارانت نماز بخوانی؟ حر گفت: نه بلکه تو نماز می خوانی ما با نماز تو نماز می خوانیم، امام حسین علیه السلام به همه ی آن ها نماز خواند، و پس از آن نماز عصر را خواند، سپس با صورتش به سوی آنان برگشت، خدا را حمد و ثنا گفت، و فرمود: اما بعد ای مردم اگر شما از خدا بترسید، و حق را برای اهل آن بشناسید، خدا را از شما خشنود سازندتر است. ما اهل بیت محمد، به حکومت کردن بر شما سزاوارتریم، از این ها که ادعا می کنند آنچه را که متعلق به آنها نیست، در میان شما با ستم و دشمنی رفتار می کنند.
و اگر جز ناخوش داشتن ما، و نادانی به حق ما اراده ای ندارید، و رأی شما الان غیر از آن است که نامه ها و فرستادگانتان به من آوردند، از شما برمی گردم، حر گفت: به خدا سوگند، نمی دانم این نامه ها، و قاصدها که ذکر می کنی چیست؟ امام حسین علیه السلام به بعضی یاران خود فرمود: ای عقبة بن سمعان آن خرجین را که نامه های آن ها در آنست برای من بیرون آور، پس خرجین را بیرون آورد، پر از نامه ها بود، در برابر او پخش کرد، حر گفت ما از آن ها نیستیم که به سوی تو نامه نوشته اند، ما مأموریم تو را به نزد ابن زیاد ببریم، حسین علیه السلام فرمود: مرگ بر تو از این نزدیک تر است، سپس به اصحاب خود فرمود: برخیزید، سوار شوید ، همه سوار شدند، خواستند برگردند آن ها مانع شدند، پس از آن گفتگوی بسیار قرار شـد راهی را در پیـش گیرند ، نه به کوفه برساند و نه به مدینه.
در آن حال که حر با اصحابش در کنار امام حسین علیه السلام راه می رفت، می گفت یا حسین خدا را به یاد تو می آوردم در جانت، من گواهی می دهم اگر جنگ کنی کشته می شوی، حسین عیه السلام به او فرمود: آیا با مرگ مرا می ترسانی؟ آیا اگر مرا بکشید مرگ شما را در نمییابد؟ می گویم همانطور که اوس به پسر عموی خود گفت: و او می خواست پیامبر خدا را یاری نماید، پسر عمویش او را ترسانید، و گفت کجا می روی کشـته خواهی شد! او گفت: به زودی می رودم، برجوان عاری نیست آنگاه که حق نیت او باشد، در راه خدا جهاد کند با جانش به مردان شایسته یاری نماید، از رانده شده و گناهکار جدا شود، اگر زنده ماندم پشیمان نمی شوم، و اگر مردم توبیخ نمی شوم، این خواری تو را بس است زنده بمانی و دماغت به خاک مالیده شود، هنگامی که حر این را شنید از او به کناری رفت، او در کناری و حسین در کناری، راه می رفتند، تا به عذیب الهجانات رسیدند، حسین علیه السلام به قصر بنی مقاتل رسید.