نامه ای به خدا
برای خدا نامه نوشتن، زبانی فصیح و بیانی دلنشین لازم است. شاید این زبان از عهده ی این نامه برنیاید، با این که هر دم و بازدم با او حرف می زند و هر مشکلی را کلید و گشایشی از او می جوییم.
پس می سرایم حدیثی را شاید جرعه ای از نیازم را بیان کنم:
ای خدا عشق کجاست؟
من ز اعماق وجود از خدا می پرسم:
ای خدا عشق کجاست؟
و در آن لحظه که سهراب ز خود می پرسید:
«خانه ی دوست کجاست؟»
خبر از گریه ی زار و دل بیمارش بود.
و من اینک ز خدا می خواهم
ای خدا بنده ی خود را دریاب
او که در عمق وجودش ز تو معنا دارد
او فقط از تو تمنا دارد
و دل زار و ندارش ز تمام هستی
سرد و بی رنگ شده
او فقط از تو تمنا دارد
عابری گریه ی سرد و دل تنگم را دید
او به من می گوید:
ردپای شفق از نور خداست
گر نظر می خواهی
او به اندازه ی دریای نگاهم پر بود،
از شفق، نور خدا،
به سراپرده ی چشمان دلم اشک روان
به همان خاک وجودم سوگند
لحظه ای از نظرم پنهان نیست.
من دلم می خواهد
به شبی سرد و بلند
قصه ها گویم
قصه ی مرگ همان بوته ی سبز
که قرار دیدار، در کنارش بودیم
من دلم می خواهد
خواب و رویای مرا عکس برادر باشد.
من ز دنیا سیرم
از خودم دلگیرم
ای برادر ز کلام خواهر
لحظه ای دست مرا گیر و ز دنیا برگیر
من زدنیا سیرم
از خودم دلگیرم
چشمه ی اشک مرا گر تو ببینی جوش است
ای خداوند عزیز
و ترنم به نگاه دگران خاموش است
ای پرستوی سبک بال نیاز
تو که چشمان دلت را به نگاه دگران می دوزی
از چه امید ز دریای نگاهت بی امان می سوزی
تو امیدی داری.
که خداوند جهان دار نیاز
همه ی هستی توست.
همه ی هستی تو، در نگاه نگران، خالق توست.
تو در آن لحظه که آرام دلت می سوزد
و نمی یابی کسی که بگویی دل تنگت را باز
در همان لحظه، به همراه دلت می گرید
او دلت را ز همه برتر و بهتر داند
پس چرا غیر خدا در پسِ ایمانت هست؟
و چرا حرمت خود می ریزی؟
نفیسه لطفی ، پایه اول