یک دنیا تنهایی
شهر غرق در سکوت بود، تنها آسمان بود که یکی یکی ستاره ها را زیر چادر سیاهش پنهان می کرد. ماه هم تا آنجا که می توانست پشت پرده ابر می ماند تا نورش کمتر به مدینه برسد.
پشت در نیم سوخته یک خانه، آن طرف تر از اتاق کوچک گلی، دو دختر کوچک با دو برادرشان گوشه ای نشسته اند و آرام، آرام اشک می ریزند، تمام قلبشان یک دنیا انبوه است اما صدای گریه شان را تنها خودشان می شنوند.
لحظاتی بعد که به یک سال می ماند، پدر از اتاق بیرون می آید دخترک نگاهش را تا پیشانی پدر می کشاند، دانه های درشت عرق از پیشانی اش به پایین می غلطد و با قطرات اشک او یکی می شود. پدر به فرزندان اشاره می کند، آنها به سرعت به سمت مادر می دوند. مادر سفیدپوش گوشه ای آرمیده است. آسمان دست زمین را می فشارد و زمین به دامان آسمان چنگ می زند. مادر فرزندان را در آغوش گرفته است و فرزندان مادر را بار دیگر با اشک چشم غسل می دهند. لحظه ای بعد ندایی از آسمان می رسد: «اى على ! حسن و حسین علیهم السلام را از روى سینه مادرشان بلند كن كه سوگند به خدا این حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گریه انداخت.»
پدر دست های کوچک فرزندان را در دست می گیرد و آرام آنها را از مادر جدا می کند. چند دقیقه بعد سلمان، ابوذر، مقداد و عمار با فرزندان فاطمه علیها السلام همراه می شوند و تابوتی را که فضه (سلام الله علیها) به سفارش بانویش ساخته است از جا بلند می کنند و به راه می افتند.
بعد از خاکسپاری، پدر با یک دنیا تنهایی نزد مادر می ماند و تا صبح قرآن می خواند؛ مادر خود خواسته است که چنین کند؛ خاکسپاری شبانه و غسل دادن از زیر پیراهن نیز جزء وصیت نامه مادر بوده است که پدر مو به مو اجرا می کند.[1]
فردا صبح در بقیع چهل صورت قبر مشخص است که بر روی آنها مقداری آب ریخته اند.[2]منافقین آمده اند تا نبش قبر کنند اما علی علیه السلام چون شیر جلوی آن ها می ایستد چرا که زهرا علیها السلام را به آن دلیل شبانه دفن کرده اند که او نمی خواست آنها بر جنازه اش حاضر شوند.[3] این ها همان هایی هستند که بعد از شهادت و دفن پیامبر صل الله علیه و آله سه بار به منزل او هجوم آورده و یک بار در منزل آن حضرت را آتش زدند و با لگد در را باز کردند، در حالی که می دانستند دختر پیامبر پشت در است. پس از این واقعه بود که فرزند ایشان سقط شد و پهلویشان شکست و همین باعث شهادت خانم فاطمه زهرا علیها السلام شد.[4]
فاطمه مؤمنی