دست نوشته ای از دانش آموزی خوش بین
یاد آن روزگاران بخیر،یاد کلاس اول بخیر، یاد معلم عزیزم که چقدر فداکارانه تمام هستی خود را در اختیارم گذاشت، بخیر، یاد آن شاخه گل ها، کارت تبریک ها بخیر، یاد نوشته ی پای تخته «معلم عزیزم دوستت دارم» بخیر، چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود، روز اول مدرسه سر کلاس نشسته بودیم معلم با آرامش خاصی وارد کلاس شد، اول سلامی کرد و خودش را معرفی کرد، بعد از ما اسم هایمان را پرسید، بچه ها یکی یکی اسم هایشان را گفتند تا نوبت به من رسید سکوتی کردم، معلم از من پرسید: عزیزم اسمت چیست؟ دوباره سکوتی تمام وجودم را فرا گرفت. معلم برای بار دوم پرسید : گلم اسمت چیست؟ باز از من جوابی نشنید، معلم آرام به بالای سرم آمد دستی بر سرم کشید و آرام گفت: عزیزم مگر گوش هایت نمی شنود؟ چرا جواب منو نمی دهی؟