آغوش خدا
خدایا صبرت را شکر. اگر مثل خودمون که برای هر چیزی زود تصمیم می گیریم و اقدام می کنیم تو هم خدایی می کردی، واقعاً کلاه هممون پس معرکه بود. نمی دونم اگه مثل ما بنده ها که وقتی به جایی می رسیم انتظار عجیب و غریب از هم داریم تو هم می خواستی با ما نسازی و حاکمانه خدایی کنی و از همه در شأن خدایی خودت انتظار داشتی نه درحد توان بندها یت ، آن موقع ما می خواستیم چه کار کنیم؟! نمی دونم وقتی کارهایی را که گفتی نکنید، می کنیم وکارهایی را که گفتی بکنید، نمی کنیم اون لحظه چه نگاهی می کنی؟ نگاهت مثل نگاه بعضی پدر و مادرهاست که ترس همه ی وجود بچه را آب می کنه ؟ یا مثل چشم غرّه معلم هاست، که توی قلب آدم را می سوزونه و پایین می ره؟ یا مثل نگاه مهربون یک مادر که به بچه اش می گه : «می بخشمت ولی قول بده دیگه تکرار نکنی!».
خدایا، از چی بگم؟ از خودم؟ از سادگی هام؟ یا از لجاجت هام؟ از روزگار بگم یا مردمش؟ از دل های شکسته و پردردی که دنبال یک سنگ صبور می گردند؟ یا از آنهایی که غرق زندگی شدند و تو را فراموش کردند؟ یا از آنهایی که همش به این در وآن درمی زنند وگله دارند؟ یا آدم هایی که تو هیاهوی زندگی گم شدند و باز هم بی راهه می روند؟ خدایا، من از روزگارهیچ گله ای ندارم، آخه هر چه می کنند مردم روزگار می کنند. خدایا! راستی چرا با این که به همه گفتی که نماینده تو روی زمین هستند، بعضی ها وقتی ابزاری در اختیارشون قرار می گیره یا موقعیتی بهشون می دی تا کارشون راحت تر انجام دهند فراموش می کنند که از کجا و برای چه آمده اند؟ خدایا، این فراموشی را هیچ وقت روزی من نکن، اگر هم فراموش کرده ام تو خاطرم انداز که کیستم و برای چه روی زمینم.
خدایا، بوم زندگی که روز تولّدم بهم هدیه دادی خیلی بزرگه، خاطرم هست که گفتی: « باید بهترین نقاشی را رویش بکشم » . فراموش نکردم که گفتی: «وقتی، برات معلوم نمی کنم، امّا به این معنی نیست که خیلی وقت داری ، باید زرنگ باشی». بالای این بوم برام حک کردی موضوع طرح: زندگی ست. گفتی: « برداشت از همه ی الگوها آزاد است. بالاترین امتیاز به آن هایی تعلّق می گیرد که تازه ترین طرح را از الگوها پیدا کنند و نقش بزنند». خوب یادمه که گفتی: « اگه یک جایی دستت لرزید و نقاشیت خراب شد به خودم بگو برات پاک می کنم. نگران نباش طوری پاک می کنم که اثری ازش نباشه. فقط مواظب باش روی بومت آتش نکشی، رنگ هاتو با سیاه ترکیب نکنی، بوم با این ها برای همیشه خراب می شه.»
گفتی: «اگه نقش خوبی بزنی، به وقتت اضافه می کنم تا یک طرح کامل بزنی. روز اعلام نتایج طرحت را به همه نشان می دهم و خودت را پیش خودم نگه می دارم.»
خدایا، می شه اون روز برسه؟
خدایا، چه حس تلخی بود وقتی مرا از آغوشت جدا کردی و به آغوش فرشته سپردی. آن روزی که تنهایی منو به مسافرت زمین فرستادی. وقتی ضجّه می زدم و گریه می کردم گفتی: « نگران نباش تو را به مادرت می سپارم و زیر سایه ی پدرت نگه می دارم.» آروم شدم وقتی نگاهم کردی و گفتی: « آرام باش همیشه کنارتم» آن وقت بود که بسته ی بوم زندگی را بهم هدیه دادی. زندگی را دوست دارم چون هدیه ی تولّدمه از طرف تو . خدایا کمکم کن تا از هدیه ام مواظبت کنم . یاریم کن تا قشنگ ترین طرح را بزنم. خدایا وقتی خواستی تاریخ قرار را بگذاری، یک وقتی بگذار که سربلند، مشتاق، با شتاب و خوشحال به آغوشت بیام. آن وقتی باشه که خودت منو تو آغوشت بگیری. مثل مادری که بچّه اش را تو آغوشش می گیره بعد از اینکه بچّه اش از امواج طوفانی دریا و خطر غرق شدن، نجات پیدا کرده.
مریم یزدانی، پایه اول