آنجا که خورشید ز علقمه خم شده بود دستان ز تن جدا شده را می بوسید
خدایا تو می دانی که چقدر چشم انتظاری محرم را کشیدم، تو می دانی که چقدر ثانیه ها برایم سخت گذشت، تو می دانی که چقدر عاشق حسینت هستیم، تو خود می دانی که من نه تمام هستی به حسینت می نازند!
حسینم قهرمان جاویدم، از کدام چهره ی قیامت بگویم؟ از زیبایی هدف والایی که برایش حماسه ساختی یا از غمی که در این راه متحمل شدی، از دلاوری هایت، یا از بغض هایت؟ از فدایی هایت، یا از زخم هایت؟ تو خود بگو من از چه بگویم؟از چهره سفید ونورانی قیامت، یا چهره ای تاریک وظلماتی اش.از عطش ها وناله ها یا شمشیرهایی که به دل هزاران نفر لرزه می انداخت، از پاره پاره شدن عزیزان پیش چشمانت یا صبر وبردباریت؟از جان دادن طفلی بی گناه در آغوشت یا پایداری در هدفت؟ آری همیشه هدف یک نقطه سیاه بود، وقتی از دور دست ها می نگریستی ولی این بار گلویی زیبا، به درخشش ماه در شبی بی ستاره می در خشد… .
ظالمان این کودک را اگر آب هم نمی دادید، می مرد، این گلو را چه نیاز به تیر سه شعبه؟!!!!
حسین جانم چه گذشت بر جانت آنجاکه خدا هم به تو تسلیت گفت، مولایم به چه اندیشیدی وقتی با طفلی بی جان در آغوشت، دست به آسمان بردی و گفتی “قربانی کوچکی بود، پروردگارم راضی شدی؟”
به چه می اندیشیدی وقتی آهسته گام هایی به پشت خیمه بر می داشتی؟ وقتی مادری تقاضای دیدار با کودکش را برای آخرین بار کرد؟
وقتی پیش پیکر برادرت نشستی؟ وقتی زیر تیر دشمنان نمازت را به جا آوردی؟
وقتی کودکان از تو طلب آب کردند؟ وقتی رقیه ات از تو سراغ عمویش را گرفت؟ وقتی سه ساله ات گفت: بابا آب نمی خواهم عمویم کو؟
و کودکان لباس خود را از شدت عطش بالا کشیده، پشت به زمین خوابیده بودند… .
سپرت که بود؟هدفت چه بود؟ حسینم در این محرم آسمان هم سخت عزایت را گرفته گاه آرام، گاه بی تأمل می بارد. شمع تاریخم تو سوختی تا به جهان نور بتابد، نهضتت ندایی بود در سکوت مطلق، تنت که زیر سم اسبان لگدمال شده بود، جریمه ی روح عظیمت بود، ولی این بار من تنها از مصیبتت نگفتم از زیباییهای قیامت نیز گفتم، تو قهرمان بشری پس در رسای قهرمان می گریم تا احساس قهرمانی در وجودم تجلی یابد. در برابر قربانی هایت خیلی اندک است، ناقابل است، اشکم را پذیرا باش!
مولایم یک ابن زیاد در دنیا بس نبود! یک عمر سعد در دنیا بس نبود؟ یک شمر و یزید در دنیا بس نبود که حال ذریه هاشان برای مکتب دندان تیز کردند…….تنها یمان نگذار.
مریم پورپیرعلی