امام زمان
در کتاب جغرافی ما، صحبتی از «ذی طُوی» و « رضوی » نبود.
در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.
در درس دینی، به ما نگفتند «باب الله» و «دیان دین» حق تویی.
دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قدس تو را گوش زد نکردند!
افسوس که در کلاس نقاشی، چهره ی مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند!
چرا موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روش های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت!
کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفت و گو با تو را نیز- که آشناترین و دیرین ترین مونس فطرت های بشر است- به ما می آموختند! ای کاش- وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم- به من می گفتند! ای کاش- وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم- به من می گفتند: او تمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها … و حتی زبان پرندگان را می داند و می شناسد.
در زنگ شیمی-وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هسته ی اتم به میان می آمد- اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ماسوی الله به گرد وجود شریف تو می چرخند.
ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده ی ریاضی، فیزیک و شیمی، فرمول ساده ی ارتباط با تو را نیز به من می دادند.
یادم نمی رود از کتاب فارسی، حکایت آنحکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجب دید، بر روی همه ی سنگ قبرها، سن فوت شدگان را 3، 4، 7 سال و مانند آن نوشته اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: این جا، سن هر کس را معادل سال هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می کنند.
کاش آن روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرفت امام می زد و می گفت که در تفکر شیعی، حیات حقیقی در توجه به امام عصر u و معرفت و محبت و مودت او و مهم تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.
درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت، ولی نفهمیدم «نور خدا» تویی و مقصود از « یهدی الله لنوره من یشاء». از سرعت سرسام آور نور (300 هزار کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند: اما اشاره نکردند شعاع دید امام معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ی ساکنان زمین و آسمان با خبر شود.
وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان u تشویق نکرد، کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت یا مهد کودک خویش در جا می زنند.
نمی دانستم که عناوینی هم چون دکتر، مهندس، پروفسور و … قرار دادهایی در میان انسان هاست که تنها به کار کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید؛ اصلا در این وادی نبودم.
مولای من در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛پرچمی به نام تو افراشته نبود؛ کسی به سوی تو دعوت نمی کرد، هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدل دانش جویان بود!
پس از فراغت از تحصیل نیز، اداره ی زندگی و دغدغه ی معاش، مجالی برای فکر کردن راجع به تو برایم باقی نگذشت!
اینک اما، در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام، چندی است با دیده ی دل تو را پیدا کرده ام، در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم؛ گویی دوباره متولد شده ام، تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو که امام عصر و پدر زمانه ای مردگی است و اگر کسی هم چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند، حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و التلائات آخرالزمان از او دست گیری، حق دارد به شکرانه ی این نعمت ،پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:
« الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله.»
آقای من، مولای من، میلادت مبارک.
بارخدایا در میان اهل بیت u مضطری هم چون حضرت زینب سلام الله علیها در شب یازدهم محرم سراغ ندارم، تو را به اضطرار عمه ی مظلومه ی امام عصر u در شب شام غریبان، به طواف او گرد سید ساجدان، به هر وله ی او در میان خیمه های نیم سوخته، به سعی او در صفای نهر علقمه، به ناله ها و اشک یتیمانی که از ضربت تازیانه های دشمن به دامان عمه پناه می بردند، به نماز شکسته ی زینب سلام الله علیها در شام عاشورای سال 61 هجری، به دستان بسته و پیشانی شکسته ی او، …. در فرج منتقم آل عبا تعجیل بفرما.
صفحات: 1· 2