اولین شب زندگی
آرام سرش را بالا آورد و نگاهش کرد. صورتش مثل قرص ماه می درخشید اما اضطراب در چشمانش می چرخید و گونه هایش خیس می شد. مرد جلوتر آمد و گفت:دختر عموی بزرگوارم چه شده؟ چرا نگران و گریانی؟! نوعروس نگاهش را به نگاه شوهر داد و فرمود: «حال خود را در پایان عمر و عالم قبر به یاد آوردم؛ چرا که انتقال از خانه ی پدرم به منزل خودم مرا به یاد انتقالم به قبر انداخت. تو را به خدا قسم بیا در این ساعات اغازین زندگی به نماز برخیزیم و امشب را به عبادت بپردازیم».(1)
با شنیدن این حرف قلب مردش آرام گرفت و دندان های سفیدش در قاب چهره اش نمایان شد. دست هایش را بالا برد و زیر لب چیزی گفت. عروس کمی آرام شد وبه طرف سجاده رفت.
فردای آن روز برای اولین بار در خانه ی زوج جوان به صدا در آمد. مرد به طرف در رفت و زن از جا بلند شد تا خود را بپوشاند. لحظه ای بعد صدای آشنایی زن را به سمت در کشاند. قلبش در سینه جا نمی گرفت، چهره اش ازشادی می خندید، پدر بود که برای دیدن دخترش آمده بود. دختر جلو رفت و گفت: «السلام علیک یا رسول الله»؛ خوش آمدی پدر. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نور دیده اش را در آغوش گرفت و طبق معمول او را بوسید.
چند دقیقه بعد علی علیه السلام روبه روی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته و منتظرکلام او بود. پدر نگاهی به اطاق ساده ی دخترش انداخت. همه چیز مرتب بود و عطر ملایمی به مشام می رسید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم صورت مبارکش را به سمت داماد چرخاند و فرمود: «علی جان! همسرت را چگونه یافتی؟» علی علیه السلام بدون درنگ پاسخ داد: «نعم العونُ علی طاعة الله»(2)؛ بهترین یار و یاور برای اطاعت و عبودیت خداوند.
تقدیم به زوج آسمانی، حضرت علی علیه السلام و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها.
————————-
1- احقاق الحق، ج4، ص481.
2- بحارالانوار، ج42، ص117.
سرکار خانم فاطمه مومنی