اگر کنیز فاطمه بودم ...
فاطمه جان اگر کنیز تو بودم می دانم که هم دنیایم را داشتم و هم آخرتم را، شاید کسی گمان کند چرا می گویم دنیایم را داشتم! آخر شما در زندگی دنیویتان سختی بسیار دیدید و کشیدید، اما نظر من با او فرق می کند همان گونه که مرد شامی در ورودی شهر شام جلوی فرزند عزیزتان امام سجاد علیه السلام را گرفت و با آن که دستشان بسته بود از ایشان کمک درخواست نموده بود و در جواب مولائش که گفته بود مگر نمی بینی دستانم بسته است گفته بود دستان شما به ظاهر بسته است اما
شما قدرتی دارید که می توانید با دست بسته نیز حاجت دیگران را روا نمائید، شاید معرفت من در حد آن مرد شامی نباشد و شاید بسیار کم باشد اما می دانم در کنارتان و با کنیزی شما می توانستم به گونه ای دنیا را و زندگی در آن را به سر آورم که علاوه بر آن که دنیایم را می ساختم به راحتی از(و شاید هم کمی به سختی) می توانستم آخرتم را بسازم، البته نسبت به نعمات خداوند خیلی زیاد هم ناشکر نیستم وهمین قدر که از نعمت ولائی شما، بهره مندم ساخته است باید بسیار شکرگزارش باشم، می دانم که از قلبم و حتی اعماق وجودم مطلعید و … .نمی دانم آن چه نوشتم آیا در حدیثی یا تفسیر آیه و سوره بود یا خیر اما می دانم درد و دل تنهاییم بود تنهای تنها با شما عزیزی که شاید من گاه گاهی شما را در ذهن خاطرم کمرنگ می بینم اما مطمئنم همیشه مورد نظر و لطف و توجه تان هستم، با تمام این حرف ها کاش کنیزتان بودم تا …
نمی دانم چگونه بیان کنم دوست داشتنم را اما بسیار بسیار دوستتان دارم چون شما دوست داشتنی هستید.
صدیقه حیدری ، پایه 3