با رفتنتان تا ابد شرمنده ایم
بسم رب الشهدا
آه!
از چه بنویسم، از بدهکاریمان به امام و شهدا یا از خجالت و شرمندگیمان در محضر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی.
همیشه همزمان با هفته ی دفاع مقدس و… بیش از پیش احساس خجل بودن و شرمساری در مقابل امام رحمه الله علیه و شهدا را حس می کنم.
یه حس مبهم، یه حسی که تا عمق وجودم پیش می ره ولی هیچ وقت نتونستم بیانش کنم یا حتی در موردش بنویسم.
یه جور احساس دین، یه جور بدهکاری و یه جور کم آوردن در مقابل اون همه عظمت و گذشت.
وقتی امکانات و راحتی و رفاهی که حالا دارم رو می سنجم، حالم بدتر می شه.
به راحتی از امکانات و امنیت موجود در جامعه استفاده می کنیم ولی کمتر توجه می کنیم که این امنیت و امکانات و رفاه را مدیون چه کسانی هستیم.
مدیونیم به آنان که از عشق و پدر و مادر و فرزند و آرزوهایشان گذشتند و رفتند، رفتند تا از میهن و از وطن و آرمان ها و اعتقاداتشان دفاع کنند، دفاعی در برابر کفر در جنگی نابرابر و ناجوان مردانه و بی رحمانه.
رفتند به عشق اطاعت از امام و مولایشان، رفتند به دستور امام تا تجاوز به سرزمین و میهنشان را برچینند و نفاق و کفر را نابود سازند.
رفتند تا ثابت کنند که اهالی کوفه نیستند که امام و رهبرشان، که علی دوران تنها بماند.
رفتند و ایستادند تا بگویند ما جوان ایران زمین از هیچ، جز خدا وهم و ترسی نداریم، ما جز رضای امام و خدایمان نمی خواهیم… .
رفتند و مردانه با تمام وجود عشق بازی کردند و …
من فقط شرمنده ام.
شرمنده ی دلیری ها و گذشت هایتان، شرمنده اطاعت و فرمانبرداریتان، شرمنده امام و مولایتان.
ما شرمنده ایم که نتوانستیم آنچه که باید باشیم.
شرمنده ایم از این همه بی راهه رفتن، از این همه تندی و غرور و تکبر، از این همه نفاق و و دوروریی و رفاه.
شرمنده ایم که هنوز پدران و مادرانتان چشم به راه آمدنتان هستند و گاه به امید کوچه را آب و جارو می کنند تا شاید، شاید دوباره شما را ببینند و .. .
شرمنده ایم که هم رزمانتان در کنج خانه هایی از همین شهر هنوز درد عشق می کشند و سینه هایشان پر ز یادگاریهای جنگ است و از شیمیایی می سوزند و ما حتی برای یک بار قدردان شان نبودیم و …
شرمنده ایم!
شرمنده ی بچه هایی که پدر ندیدند و بزرگ شدند و قد کشیدند، بچه هایی که غم بی پدری در سینه دارند و زبان بین دندان می فشرند که مبادا ناله زنند یا اعتراضی کنند یا … .
شرمنده ایم!
شرمنده ی زنانی که عاشق بودند و همیار، عاشق واقعی بدون ادعا، آنان که وقتی شما را از زیر قرآن رد می کردند پیش خود می گفتند نگاه و دیدار آخر است؛
مکن دل، دل ای دل، بزن دل به دریا.
دل کندند از عشق هایشان و حال در چشمانشان انتظار دیدار شما هنوز موج می زند و قطره اشکی که از بغض گلوآمده را می پوشانند تا یادگارانتان نبینند، آنان که آغوش گرمتان را طلب دارند.
شرمنده ایم!
شرمنده ی مادرانی که حدیث عشق و دلاوری را در گوشتان زمزمه کردند و با دیدن پیکر پاک و بی جانتان جز شکراً لله دم نزدند. آن مادرانی که طاقت دیدن یادگاری هایتان را ندارند ولی هیچ وقت به روی خود نمی آورند و محکم و با قدرت از شما می گویند و بغض گلویشان را پنهان می کنند زیر خنده های رضایت بخشی و …
و بازهم شرمنده ایم!
شرمنده ی پدرانی که با افتخار و غرور سربلند کردند و رو به آسمان شکرگزار الله بودند و با دستانی که می لرزیدند ولی قدرت داشتند شما را به خاک سپردند همان دستانی که شکمتان را پر ز لقمه های حلال و پاک کرد. لقمه هایی پر ز محبت و عشق خدا بر سر سفره.
شهدا شرمنده ایم.
شرمنده ی ایثار و گذشتتان.
شرمنده ی رفاقت و دلیریتان.
شرمنده ی دل های صاف و پاکتان.
شرمنده ی صفا و خلقتان.
شرمنده ی ایمان و یا حسین گفتنتان.
چه کنیم، چه کنیم با این همه شرمندگی و …
چه کنیم که هیچیم، چه کنیم که پر ز خالی هستیم و پر ز ادعا، ادعای مسلمانی و … .
شاید، شاید اگر من هم در خانواده ای بودم که بی رنج نبودنت زندگی می کنند، دور بودم، دور ز یاد خدا، دور ز شرم شما و دور ز … .
شرمند ام ای شهید، شرمنده ام ای عزیز، شرمنده م ای برادر … قاسم جان وقتی نگاه به نگاه مادرت می دوزم جز عشق و دلدادگی نمی بینم، در نگاهش گذشتت و یاد خدا موج می زند.
از او می گویم او که مرا با تو آشنا ساخت، اوکه در نبودنت دردهای دلش را برای من می گفت و … .
او که صدایش در فراغ تو می لرزید و جز خوبی ات نمی گفت و …
شرمنده ام.
شرمنده ی مادری که بعد ا زگذشت این همه سال، هنوز چشم به در خانه می دوزد تا شاید بیایی و دوباره قامت بلند و روی نورانیت را ببیند.
از شرمندگی نفس که می کشم، گاه سینه ام سنگین می شود، چون نفسم را مدیون توام، من هیچ ام، ولی تو …
شرمنده ام که نمی توانم شنونده ای بیش باشم وقتی که مادرت از تو می گوید، از آمدنت توی این دنیا، روی تخت بیمارستان، از رفتنت به هنگام نیاز، از گمشدنت و از …
او می گوید و من …
مادرت را می گویم او که می خواهد راه تو را بروم، او که در چهره ی من تو را می بیند، عینکم را که بر می دارم چشمانم را می بوسد و می گوید، خدایا فقط چشماش را ازم نگیر تا بتونم بمونم و …
شرمنده ام!
شرمنده که نتونستم خوب باشم برای مادرت، برای اونکه دم رفتنت بهش گفتی، اینی که توی شکمت داری یه دختره، راهم رو بهش نشون بده بهش بگو که من حس داشتن یه خواهر رو نفهمیدم . وقتی که رفقام از خواهراشون برام می گفتند، من فقط …
گفتی بهش: مامان جونم عاشقش کن، حسینی اش کن، عاشق اونی که من و دلمو دادی بهش.
تو وصیتاتو کردی و رفتی.
من موندم و یه کوله بار سنگین از خواسته هات و …
رفتی و چه رفتنی!
رفتی که دیگه پیدا نشی، رفتی و گم شدی. خوش انصاف تو که حال مادرت رو می دونستی، تو که می دونستی بچه به شکم داره، تو که می دونستی وقت سبک شدنشه. پس چرا …
می خواستی که گمنام باشی، اسمی ازت باشد و بی پیکر باشی، می خواستی مادرت تا ابد چشم به راهت باشد …
ولی مادرت تو رو دوباره از خدا گرفت، اونقدر با اون حالش دنبالت گشت تا پیدا شدی تا با دستای خودش روی پیکر پاکت خاک ریخت و باهات وداع کرد.
ازت می خوام کمک کنی تا خوب باشم براش، تا …
دستم را بگیر …
تا حالا هر چی داشتم و هر چی بودم از تو بوده و گرنه من که …
من که لایق خوبی نیستم تو نظر کردی و من …
کمکم کن وقتی میگم یا مهدی، یا مهدی من رنگ تو باشد، اگر تو نباشی هیچم، هیچ تر از این که هستم.
باش تا منم باشم، عشق خدا و مولا رو از دلم بیرون نبر …
من اومدم تو دستم و بیشتر بگیر و با خودت بالا ببر …
بالا تا جایی که وقتی بهم می گن تو خواهر شهیدی! خوش به حالت قیامت یکی رو داری که شفیعت باشه! شرم نکنم از تو. یه چیزی با خودم داشته باشم که نباشم خجل ز مولای تو.
می خوام که کمک کنی یار مهدی باشم نه سرباز مهدی.
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک.
آمین
عاطفه ایمانیان