بهار دهم
07 آبان 1390 توسط محمدی
بزرگان به سراغش آمده بودند، آن ها که پول هایشان را پیش کش آورده بودند و از مقام، منصب، خدمات و سوابق خویش مطمئن بودند؛ با غرور قدم پیش نهادند و تقاضا کردند ولی با چهره ای گرفته روبه رو شدند که جز ردّشان معنایی نداشت.
همه می دانستند که
پیامبر اکرم صل الله علیه و آِله و سلم برای ازدواج دخترش منتظر فرمان الهی است؛ شاید هم می دانستند که شایسته ی این بانوی بزرگوار کسی نیست مگر علی، او که در ایمان از همه جلوتر است.بالاخره قدم پیش گذاشت و با خشنودی فاطمه، پدرش و خدا،داماد پیامبر گردید.
سراسر آسمان را آذین بسته اند، فرشته ها به صف شده اند و عروسی فاطمه را جشن گرفته اند، زیباترین زینت ها را به گردن درختان بهشتی انداخته اند و در این میان جبرائیل بر بالای منبر خطبه می خواند و دو نور را به هم پیوند می دهد .
فاطمه برای مهریه اش چه می خواهد؟
«پدرجان! از خداوند والا بخواه شفاعت گناهکاران امتت را مهریّه من قرار دهد … »[1]
نوشته ی زهرا محمدی از فارغ التحصیلان زهرائیه