بهانه ی انتظار
دوستت دارم با آنکه قلبم تاب عشق تو را ندارد که تو بزرگی، بزرگتر از اقیانوس و آسمان. دوستت دارم به اندازه ی قلب کوچک چشمانم به اندازه ی پاکی کوتاه قلبم به خاطر ندیدن ناپاکی …
صدای لحظه های نبودنت را احساس می کنم، صدای بودنت را، صدای سخت ترک های قلب شکسته ام را در انتظار آمدنت؛ لحظه ای که هستم تا بمانم برای لحظه های با تو بودن. نگاهت را می نگرم به ژرفای آسمان قلب منتظر. چشم های لبخند چشمانت را احساس می کنم به اندازه ی اشکی که بر گونه های انتظار می نشیند و خشک می شود.
جستجو می کنم تو را در میان تمام پنهان های آشکار. لحظه های سخت دوری را یک به یک به دست باد می سپارم تا نسیم آمدنت را برایم هدیه آورد به اندازه ی قطره ای از شبنم صبحگاه. تمام تاریکی شب را به انتظار سحرگاه حضور تو چشم به راه می مانم و خاطراتم را تک به تک مرور می کنم، خاطرات ندبه ها و مویه های شبانگاهی را. خاطرات نفس های تنگی که در هر روز جشن و سرور برخود آسان می کردم و باز هم سخت بود.
با تمام وجود بی وجودم تمامیت موجودیت تو را در جهان وجود تمنا می کنم و از گرداننده ی هستی تو را آرزو می کنم. تو که آروزی منتظران تاریخی. شمارش ایام سال را به سال بعد واگذار می کنم و از زمان می خواهم نبودنت را برایم ثبت کند تا بر خود نهیب زنم که چرا تو نیستی در حالی که همه ی هست منی؛ و من هستم با آنکه باعث نبودن تو هستم.
دل را به بهانه ی با تو بودن آرام می کنم. در سینه ی جان می تپم تا قلبم از تپش نایستد. جان را تمنا می کنم به بیشتر ماندن در تن تا شاید ردپای حضور را به چشم سر بنگرد و سر تا به چشم شود برای انتظار دیدن تو.
پس بیا به بهانه ی انتظار منتظران، بیا به بهانه ی سال ها نبودن من و بودن خود …!
سرکار خانم فاطمه مؤمنی