اینجا فقط تویی
در آن زمان
که در کویر خسته و خالی از امید
آنجا که بی خبری
بهترین خبر است
آنجا که درد
دندان صبر بر هم فشارد و قلب
آهسته آه می کشد
آنجا که اشک پای
در چاه چشم می شوید و خون
سازیر گونه های ماه می شود
آنجا فقط تویی
تو، ای بهترین نگاه
ای بهترین، احساس لحظه های سرد من
تو، که با وجود پاک تو
آرام می شوم از هیاهوی روزگار
تو، ای آنکه سختی دنیای غربتم
تنها به یاد تو سهل می شود
ای تو که قلبی
بزرگ داری از غصه های من و
صد همچو من
آرام و بی صدا
فریاد می زنم تو را
آرام، همچو صبر
امن یجیب من
از قلب می رود
از چشم هم ولی
گویا صدای خسته ام
بر کس نمی رسد
اینجا فقط تویی
دنیا برای توست
من هم
به نام تو نام می نهم ولی
بایاد تو قلب آرام می کنم
لالایی بچه گان شهر را
پر کردم از، غصه های تو
آرام باش کودکم
آرام چون که او، با گریه های تو هم
قلبش به درد می رسد
او از پدر برای تو مهربانتر است
حتی از آغوش خالی مادری
هم چو من
آرام کودکم
شاید بزرگی تو
قدری ز غصه های پدر کم کند ولی
ای کاش تو،هم چو من
دردی نباشی از برای او
ای کاش نام تو
در زمره کسان شود
آنان که هم صدای سحر
فریاد می زنند
تعجیل کن پدر
تعجیل کن پدر
سرکار خانم فاطمه مؤمنی