دلنوشته ای به آقا
وقتی حرف از دل نوشته ی به شما می شود تمام دلم به خودش می لرزد که آخر دل من را چه به دل نوشته ی به آقا؟ آخر مگر چند بار به دلنوشته ی آقا چشم دوختم و تفکر کردم که حالا دل من بنویسد؟!
و بدتر از دلم، حال ذهنم است که تمام گسترده ی لغاتم را با سرعت نور برانداز می کند و نمی داند کدام را انتخاب کند…
دل نوشته ی به آقا دل می خواهد … دلی که با ندای لبیک اذن دخول ها آشنا باشد … دلی که بداند قطعه ای از بهشت چیست؟ دلی که پای رساله ی ذهبیه نشسته باشد. پای درد و دل آقا خون نالیده باشد …
دلی که رساله ی ذهبیه را با طلا اندود کرده باشد…
دلی که آشنای کبوتران حرم باشد … دلی که طعم زیارت را چشیده باشد… خلاصه دلی که دل نوشته داشته باشد که در این مکتب اوراق نشسته باشد و عشق بازی را فرا گرفته باشد.
پس دل مرا چه به دلنوشته ؟!! آن هم دل نوشته برای شکفتن هشتمین غنچه ی خوشبو ی بوته ی عشق هستی … برای دل من همان بس که دلنوشته ی اهل دلان را مشق کند … که همان هم از سرش زیادی است…
ای حرمت ملجا درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
مینا نوروزی، پایه اول