احساس ورود به حوزه
سال ها بود به دنبال نسیمی بودم تا عطر یاس را در فضا بپراکند و به دنبال پروانه ای می گشتم تا شاید سکوتم را رنگ آمیزی کند و به دنبال راهبری بودم تا در این کویر زندگی به مقصد برساندم.
به دنبال پرنده ای تا شاید نوای آهنگش روح و جانم را آرامش بخشد.
در پی چیزی بودم، در پی بهانه ای برای آموختم، شاید چشمه ای که همه آرزوهایم از آن سرازیر شود، یا در پی گمشده ای؟ به دنبال آفتابی یا در پی فرصتی؟ در آرزوی پروازی به سمت آسمانی پاک و صاف و آبی، به رنگ چشمان همه خوبان، آسمانی پر از معرفت که عمیق ترین لایه های دین را در آن نظاره گر باشی. به دنبال آسمانی تا بتوان در آن دل سیاه وجود را صفا داد. نبض باران را بگیرم و همسفر روزهای بارانی شوم، دست در دست علم تا نهایت جلو روم و بی نهایت را ببینم. می خواستم قبل از آنی که به آخر چگونگی ها برسم، در خلوت وجودم محرابی بسازم، قرارگاهی برای همه طوفان ها تا بتوانم زمانی فارغ از همه چیز و همه کس سر بر سده آرامش بگذارم.
به خودم آمدم، دیدم که نمی توان عقربه های ساعت را نگه داشت تا دریغ روزهای گم شده و ساعت های از کف داده برجا نماند. تنها می توان از خواب بیدار شد، درون را خالی کرد و آیه های شکفتن را همکنان قلب کرد. از شب تاریک دل رو به باغ معرفت دری باز کردم تا به تمام ای کاش هایم جامه عمل بپوشانم
خدایا در این راه یاریم فرما.
تا قفس خستگی را پشت سر بیاندازم و دوستی را با کمال و ایمان پیوند دهم و از تاریکی جهل بیرون آیم. خود را بشکنم و از نو بسازم، کمکم کن تا از خواب بیدار شود، کاسه تشنگی ام را پر از آب گوارای ربّنا کنم، دوره فشرده ایمان را بگذرانم و شعر بلند خدا را از حفظ کنم.
الهام صالحی پایه اول