فجر صادق
25 بهمن 1391 توسط محمدی
شب بود، همه جا تاریک و ظلمات، جیرجیرک ها از هول صدای خمپاره ها ساکت بودند،شهر آرام و سرد بود، همه انتظار طلوع فجر را می کشیدند، از میان منوّرهای قرمز، سپیدی به سختی دیده می شد، اما فجر کاذب بود. امید شهر تنها فجر صادق بود. همه جا تاریک، همه جا سرد و خاموش. همه هول داشتند از اینکه طلوع صبح را نبینند.مردی از جنس دوستان خدا ندای «الله اکبر» سر داد. نگاه ها به آسمان دوخته شد. مردی خبر از فجر صادق داد. شهر جان گرفت. گنجشک ها همدیگر را بیدار کردند. بلبلان ترانه شادی سر دادند. همه به امامت دوست خدا نماز بر پا کردند. نور امید در صورتشان می درخشید. اولین انتظارشان سر رسیده بود. سجده شکر گذاشتند. عهد بستند که تا
طلوع خورشید بیدار بمانندو انتظار سبزشان که به سر آمده بود را با خواب غفلت از دست ندهند.تا روشنایی آسمان دعا کردند و به کار تلاش پرداختند. اما هنوز به آسمان به مشرق چشم دوخته اند هنوز منتظرند، منتظر طلوع خورشید. آنها عهد بسته اند بیدار بمانند و آماده باشند تا وقتی خورشید طلوع کرد آیینه باشند تا نورش را به همه عالم انعکاس دهند. اما هنوز در دل آسمان سیاهی هست که تا آن به رنگ آسمان تبدیل نشود خورشید طلوع نمیکند تکه ابرهای سیاه در آسمان حرکت می کنند، بعضی پاره پاره و بعضی بزرگ و به هم پیوسته. کاش باد صبا بیاید تا ابرهای سیاه را به هم بدوزد و باران ببارد تا هم آلودگی شهر که از دیشب مانده پاک شود و هم ابرها ببارند و تمام شوند. تا که وقتی خورشید طلوع می کند رنگین کمال هم زینت آسمان شود تا آیینه ها هم نور طلایی خورشید را بازتاب کنند و هم نقش هفت رنگ بر روی آسمان را .
مریم یزدانی، پایه اول