کاروان عشق
کاروان صلابت و ایثار در پی یک نام آشنا منزل به منزل از وادی به وادی دیگر می رفت. نامی که رمز ورودش تشنگی بود و عطش. کربلا، آری کربلا و چه نام زیبایی بود برای همان جایی که آمده بودند بر گرد یار طواف کنند.
و یافتند آن سرزمینی را که، فراتش نمانده بود از ناباوری و حیرت خشک شود آنگاه که افلاکی ترین دست ها به تمنای تحفه ی ناچیزش فرود آمدند تا در بر بگیرند جرعه ای از آن و سیراب کنند کودکان حسین را، کدام حسین همان حسینی که روزی فرات در تمنای دستان کوچکش از تشنگی و عطش می سوخت و اکنون همه ی هستیش را وام دار همان دستان کوچک است و نتوانست تاب بیاورد لحظه ای را که در برابر چشمان استوارترین قامت ادب قطره قطره بر زمین ریخت.
آری این قبیله عاشق آمده بودند تا بیایند آنجایی را که قطعه های آسمان در برابر محبوب به خاک می افتند تا آسمانی والاتر و زیباتر از آسمان همیشگی در زمین تجلی پیدا کند و خورشیدی بسیار درخشنده تر و این درخشندگی و نور با تلاوت کدام معشوق صد چندان می شود و ظلمت و تاریکی را می شکافد و پیش می رود تا به آن ها که گمان کردند می توانند با جدا کردن خورشید از آسمان وجود عزیز زهرا آن را خاموش کنند بفهماند که نور حقیقت و ولایت هیچ گاه خاموش نمی شود و این آزادگی تا ابد سرمشقی خواهد شد برای کسانی که می خواهند عاشق بمانند و عاشقانه پر بکشند.
ملیحه صالحی، پایه سوم