بصیرت
شخص نابینایی از حکیمی پرسید: ممکن است چیزی بدتر از ازدست دادن بینایی وجود داشته باشد؟
او جواب داد: بله ، از دست دادن بصیرت.
شخص نابینایی از حکیمی پرسید: ممکن است چیزی بدتر از ازدست دادن بینایی وجود داشته باشد؟
او جواب داد: بله ، از دست دادن بصیرت.
شیطانی به شیطان دیگر گفت: « به آن مرد مقدس متواضع نگاه کن که در جاده راه می رود، در این فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار گیرم.»
رفیقش گفت: «به حرفت گوش نمی دهد، تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.»
اما شیطان به همان روش مشتاق و متعصب همیشگی اش، خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل در آورد و در برابر مرد ظاهر شد گفت:« آمده ام به تو کمک کنم.»
مرد مقدس گفت:« باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی، من در زندگی کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.»
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است.
هر چه می خواهی بکن
روایت شده است که مردی به نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: من مردی هستم اهل گناه، و توانایی ترک گناه را ندارم! پس شما مرا موعظه ای بنمایید!
حضرت در پاسخ او فرمودند: پنج کار را به جای آور سپس هر گناهی که خواهی انجام بده!
اوّل آنکه: از روزی خدا نخور، سپس هر گناهی که می خواهی بکن!
دوّم آنکه: از تحت ولایت خدا خارج شو، سپس هر گناهی که می خواهی بکن!
سوّم آنکه: برو در جایی گناه کن که خدا در آن تو را نبیند، و سپس هر گناهی که می خواهی بکن!
چهارم آنکه: وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو آمد، او را از خود دور گردان، و سپس هر گناهی می خواهی بکن!
پنجم آنکه: چون فرشته ی پاسدار دوزخ بخواهد تو را در آتش بیفکند، تو در آتش داخل نشو، و سپس هر گناهی می خواهی بکن!
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست.
زمانی غلامی خریدم. از وی پرسیدم: چه نام داری؟گفت: تا چه خوانی؟ گفتم: چه خوری؟ گفت: تا چه خورانی. گفتم: چه پوشی؟ گفت: تا چه پوشانی. گفتم: چه کار کنی؟ گفت: تاچه فرمایی. گفتم: چه خواهی؟ گفت: بنده را با خواست چه کار؟
پس با خود گفتم: ای مسکین! تو در همه ی عمر خدای تعالی را چنین بنده بوده ای؟!
مردی که با رباخواری ثروتمند شده بود تصمیم گرفت دیگر سختی نکشد و بقیه عمرش را با خوشحالی سپری کند؛ اما در همین موقع عزرائیل علیه السلام از راه رسید تا جان او را بگیرد. دنیا پیش چشم های مرد تیره و تار شد، زاری کنان به عزرائیل علیه السلام گفت: عمری زحمت کشیده ام حالا که وقت استفاده از دسترنجم شده آیا سزاوار است که بمیرم؟ اما عزرائیل علیه السلام توجهی به حرف های او نکرد و خواست جانش را بگیرد. مرد که عزرائیل علیه السلام را مصمم دید گفت: حالا که این طور است صد هزار دینار بگیر و سه روز به من مهلت بده . بعد از سه روز بیا و جانم بگیر! عزرائیل علیه السلام قبول نکرد. مرد گفت: دویست دینار به تو می دهم دو روز مهلت بده! باز هم قبول نکرد. مرد گفت: همه ی داراییم را می دهم فقط یک روز به من مهلت بده که زنده بمانم! بی فایده بود فرشته مأمور هیچ پیشنهادی را قبول نمی کرد. سر انجام مرد گفت: پس به اندازه ای مهلت بده که بتوانم جمله ای بنویسم و برای آیندگان بگذارم. عزرائیل به اندازه ی یک جمله به او مهلت داد. مرد قلم را برداشت و نوشت:
ای مردم، من می خواستم یک روز از عمرم را سیصد هزار دینار بخرم پس شما قدر عمرتان را بدانید چون عمر خریدنی و فروختنی نیست.
الهی نامه عطار
از حکیمی سوال شد: «دوست بهتر است یا برادر؟» گفت: « دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند.»
و از وی سوال کردند: سخت ترین مصائب کدام است؟ گفت: « احتیاج کریم به لئیم»
مردی به حکیم گفت :« برادران دینی در این روزگار عزیز شده اند و نایاب» حکیم به او گفت:«اگر کسی را می طلبی که موؤنت او کنی این چنین برادران بسیارند پیش من»!
تذکرة الاولیاء
صاحب منصبی در حین کار، بر عزیزی روی ترش کرد و دل او را بیازرد. در پی جبران بر آمد، اما هر چه کرد اوضاع به سابق برنگشت. به نزد عالم شهر رفت و پرسید: «چراست که دوست را دشمن بتوان کرد و دشمن را دوست نتوان کردن؟» عالم جواب داد: « از بحر آنکه آباد را ویران کردن آسانتر از ویران را آباد کردن است و شیشه آسان تر توان شکست از آنکه درست کرد.»
حکایت:
روزی فقیری با لباس چرکین به نزد پادشاهی در آمد، پادشاه از آمدن او روی بر هم کشید. یکی از نزدیکان پادشاه گفت: «ای بی ادب! این مقدار هم نمی دانستی که با لباس کثیف نزد سلاطین آمدن عیب است؟»
فقیر در پاسخ گفت: «با لباس چرکین از پیش پادشاهان برگشتن، عیب دو چندان است.»
پادشاه از این سخن خوشش آمد و او را خلعت فراوان بخشید.(1)
هدایت:
این حکایت تذکری است برای ما که بدانیم وقتی به حرم ائمه اطهار علیهم السلام و مکان های مقدس مشرف می شویم، اگر چه ظاهر و لباس پاک و معطر و آراسته داریم؛ اما با باطنی چرکین و آلوده به گناه، در محضرشان قدم گذاشته ایم، پس طوری رفتار کنیم که نتیجه اش پاک شدن باطن زشتمان باشد، چرا که ظاهر آراسته با باطنی زیبا، شیرینی و لطف خاصی دارد و تقوا بهترین لباس است.(2)
——————————————–
(1) کشکول امامت 356/3 با اندکی تصرف.
(2) «لِباسُ التَّقوَیَ ذلکَ خیرٌ» سوره اعراف، آیه 26.
دختر شهید بهشتی می گوید:« وقتی پدرم می خواستند، مثلا برای روز تولدمان هدیه ای بخرند، این طور نبود که هر چه خودشان تشخیص دادند، بخرند و آن را به ما هدیه کنند، بلکه قبلا با ما مشورت می کردند و از ما می پرسیدند چه چیزهایی را دوست داریم یا نیاز داریم تا برایمان بخرند. گاهی هم خودمان را همراهش به بازار می بردند. یک بار که به مغازه رفتیم از من پرسیدند، اسباب بازی می خواهی یا لوازم التحریر یا لباس؟ و در نهایت آنچه دوست داشتم برایم می خرید.»(1)
————————————
1- غلام علی، رجایی، سیره شهید بهشتی، ص74.
گاهی این نکته به ذهن می آید که آیا واقعاً برخی زمان ها، مکان ها و یا عوامل و حوادث طبیعی در زندگی انسان دخالت دارند؟ آیا بدی و خوبی و شوم بودن را می توان به روزها و روزگاران نسبت داد؟ امام هادی علیه السلام پاسخ این پرسش را به یکی از یارانش توضیح داد.
حسن ابن مسعود می گوید: به محضر مولایم حضرت ابوالحسن الهادی علیه السلام رسیدم. در آن روز چند حادثه ناگوار و تلخ برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده و شانه ام در اثر تصادف با اسب سواری صدمه دیده و در یک نزاع غیر مترقبه لباس هایم پاره شده بود، به این خاطر، با ناراحتی تمام در حضور آن گرامی گفتم: عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد! امام هادی علیه السلام فرمود: ای حسن!
صفحات: 1· 2
امروز سر چهار راه کتک بدی از یک دختر بچه ی هفت ساله خوردم!
دل به دلم بدین تا براتون تعریف کنم
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف می زدم و برای طرفم شاخ و شونه می کشیدم که : نابودت می کنم، به زمین و زمان می گوبمت تا بفهمی با کی در افتادی، زور ندیدی که این جوری پول مردم رو بالا می کشی و …
یه دختر بچه، یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و می گفت: «آقا گل، آقا این گل رو بگیرید …»!
ببخشید! شما محبوب مرا ندیده اید؟
سلام،
خوبی؟ …
خسته ام از جمله ی «خوبم و جز دوری تو ملالی نیست». خسته ام از نامه های «این جا هوا خوب است و …» یا « خبرت دهم اسماعیل دانشگاه قبول شد»
عادت کرده ایم که بگوییم منتظریم، عادت کرده ایم بعد از هر صلواتمان بگوییم: « … و عجل فرجهم» یا این که بعد از هر نماز دعای قرج را بخوانیم. حتی از روی عادت برای سلامتی امام زمان علیه السلام صوات نذر می کنیم، به نبودنش، به نیامدنش، به انتظارمان عادت کرده ایم.
آن قدردر این آخر الزمان در فتنه غرق شده ایم که یادمان رفته مدینه فاضله یعنی چه؟ انگار عادتمان شده که هر روز، خبر قتل یکی، یک تصادف مرگبار یا یک سرقت را بشنویم. مثل این که اگر پنج شنبه ها منتظر نباشیم، یکی از کارهای روزمره مان را انجام نداده ایم. یا فکر می کنیم اگر صبح های جمعه در مراسم دعای ندبه شرکت نکنیم، از دوستانمان عقب مانده ایم، آخرین باری که صبح جمعه بیدار شدیم و از این که « او» نیامده بود، دلمان گرفت؛ کی بود؟ عزیزی می گفت: «خیلی وقت ها منتظریم،
صبر شگفت انگیز
یکی از ویژگی های مرجع بزرگوار شیعه حضرت آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی بردباری ایشان در برابر سختی ها و تحمل فشارهای ناگوار زندگی بود. بردباری ایشان هنگام درگذشت فرزندشان (حجت الاسلام حاج مهدی موسوی) همگان را به شگفت واداشته بود. ایشان با یک دنیا آرامش و وقار و بردباری بر جنازه ی فرزند خود نماز گزارده، تسلیم مقدرات الهی گشتند. هنگامی که برخی از دانشمندان و بازاریان محترم تهران برای عرض تسلیت حضور ایشان آمده بودند گفتند: زمانی که آیت الله میرزا عبد العلی تهرانی جوانشان را از دست داده بودند، فرموده بودند: دعا کنید خداوند مهرش را از دلم ببرد، اکنون شما هم دعا بفرمایید خدا مهر این فقید را از دلتان خارج کند، آقای گلپایگانی فرموده بود: اما من می گویم دعا کنید خدا مهر او را در دلم بیشتر کند تا مصیبت مرگ او در دلم بیشتر اثر کند و صبر کنم تا خداوند اجر و ثواب بیشتری به من عطا فرماید!
بر خویشتن بدی نکن!
شخصی به اباذر نوشت:
به من چیزی از علم بیاموز!
اباذر در جواب گفت:
دامنه ی علم گسترده تر است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری.
مرد گفت:
این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟!
اباذر پاسخ داد:
آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای.
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد.
مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد.
مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند
و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود،
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور من از که کمتر است
دسر قبل از شام: چند مدل سوپ و انواع ژل، شام: ماهی، جوجه، میکس، بختیاری، کوبیده، خورشت ماست و … .
نوع پذیرایی: سلف سرویس.
مکان: تالارهای مجلل.
و سا یل مورد نیاز : ماشینی مدل بالا ،دست گلی گران قیمت ،انو اع میو ه های تا بستانه و زمستانه، لباس عروس چند میلیو نی ،جهیز یه ی چندین میلیونی شامل : مایکروفر ،ماشین ظرفشو یی، توستر، فرش های ابریشمی، تلویزیون 47 اینچ، مبل های گران قیمت، 5 دست آرکوپال، 3 دست تفال، 2 دست چدن و … ، عکس هایی به سبک ایتالیایی .
مکان آرایشگاه: بالای شهر.
تعداد میهمانان: بیش از 600 نفر.
نام کاروان: کاروان عاشورا
همراهان: معصوم ترین کودکان و زنان، جوانمردترین مردان
مقصد: سرزمین کربلا، جایگاه مردم دور از خدا، مأنوس با کبر و ریا، بی وفا و بی وفا، کشتن اولاد زهرا در قبال کیسه ای از زر و طلا.
هدف: حفظ ارزشهای اسلام میان مردمی که نداشتند ایمان و نمی شناختند قرآن.
سرانجام: در صحرای محشر، واقعه ی عاشورا، بالا بردن سران، سران یاران و معصومان، با این که می جوشید چشمه ای از خون در آن مکان، حتی می گریست و می گریست آسمان بی کران و فلج شده بود عقربه های زمان، تنها زینب بود با این حزن بی پایان، و بی قراری رقیه در طلب پدری مهربان اما بی نشان، بی جسم و جان، کبود از ضربه های ملعونان آن زمان.
صدای توپ و تانک گوشم را آزار می داد. چند دقیقه یک بار صدای ناله ای باعث می شد رگ غیرتم متورّم شود. آسمان بالای سرم پر از گلوله شده بود، آنقدر قرمز و خونین و پر از دود و غبار، که انگار آسمان هم به حال ما گریه می کرد. آخر حق داشت چون ما فقط حال و روز خودمان و چند نفر دیگر در اطرافمان را می دیدیم ولی او بزرگتر و دورتر از همه ی ما بود و ما را از بالا زیر نظر داشت.
نخستین حکمتی که از لقمان آشکار شد.
نخستین حکمتی که از لقمان آشکار شد، این بود که : تاجری مست شد و با هم پیاله اش شرط بست که همه ی آب دریاچه را بنوشد و گرنه، خود و عیالش تسلیم او شوند. وقتی صبح شد و به هوش آمد، {از این شرط بندی پشیمان شد} رفیقش از او می خواست که به شرط عمل کند.
درختان بهشتی
پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم فرمودند:
هر کس بگوید: سبحان الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برای او می کارد.
و هر کس بگوید:الحمدلله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برای او می کارد.
داستان حاکم مؤمن و مشرک
در روایتی از حضرت امام صادق علیه السلام جریان شگفت انگیزی نقل شده است که: حضرت امیرمؤمنان علیه السلام به عبدالله بن یحیی فرمود: از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: در زمان گذشته دو پادشاه بزرگ در گوشه ای از زمین حکومت می کردند که یکی از آن دو فرمانبردار و مطیع خدا و مؤمن بود و دیگری کافر که به آشکارا با دشمنان خدا دوست و با دوستان خدا دشمن بود.
پادشاه کافر مریض شد و
صفحات: 1· 2
گفتند عروس سوره نور می خواند…
چرا در خیلی از اوقات مثلاً وقتی که می خواهند خطبه عقد را بخوانند، دروغ ها شروع می شود؟
وقتی که خطله عقد می خوانند، چند بار خاطب می خواهد از عروس «بله» بگیرد، می گویند: عروس رفته گل بچیند.
چرا باید از همان اول دروغ گفته شود؟
چرا این دروغ را به نسل های آینده منتقل کنیم؟
پایه ریز و برنامه ریز این دروغ کیست؟
یکی از وعاظ می فرمود:در یکی از مکان هایی که خطبه عقد جاری می شد، خاطب و خواننده خطبه عقد وقتی می خواست از عروس «بله» بگیرد، گفتند: عروس خانم دارد سوره نور را می خواند. چرا این روش را الگو و نمونه قرار نمی دهیم؟
چه مانعی دارد که موقع عقد به عروس خانم بگویند، قرآن بخواند که اگر خاطب خواست «بله» بگیرد بگویند عروس خانم مشغول تلاوت قرآن است و خدا با او سخن می گوید و خدا به او سفارش می کند، یا اینکه عروس خانم مشغول خواندن سوره یاسین که قلب قرآن است و یا سوره الرحمن که عروس قرآن است و یا مشغول خواندن سوره کوثر که سوره حضرت زهرا سلام الله علیها است می باشد؟!
ادعای دروغ
شخصی ادعای پیامبری کرد، او را نزد مأمون بردند. مأمون از او پرسید: آیا علامتی داری؟ گفت: آری، علامت من این است که آنچه را در ذهن تو می گذرد، می دانم! مأمون گفت: اکنون در ذهن من چه می گذرد؟ شخص گفت: در ذهن داری که آنچه را به تو می گویم دروغ است. مأمون گفت: راست گفتی و سپس دستور داد او را به زندان بیفکنند. پس از چند روز او را از زندان خارج کرده و پرسید: در این مدت چیزی به تو وحی شد؟ گفت نه. پرسید : چرا؟ گفت: برای اینکه ملائکه وارد زندان نمی شوند!
چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود؟
امیرالمؤمنین علی علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانی زیبایی کرد، در پایان سخنرانی فرمود:
ای مردم! هفت مصیبت بزرگ است که باید از آنها به خدا پناه ببریم:
1- عالمی که بلغزد!
2- عابدی که از عبادت خسته گردد!
3- مؤمنی که فقیر شود!
4- امینی که خیانت کند!
5- توانگری که به فقر در افتد!
6- عزیزی که خوار گردد!
7- فقیری که بیمار شود!
در این وقت مردی برخواست ، عرض کرد:
یا امیرمؤمنان ! خداوند در قرآن می فرماید:« ادعونی استجب لکم »: مرا بخوانید ، دعا کنید، تا دعایتان را مستجاب کنم. اما دعای ما مستجاب نمی شود؟
حضرت فرمود: علتش آن است که دلهای شما در هشت مورد:
1- این که خدا را شناختید، ولی حقش را آن طور که بر شما واجب بود بجا نیاوردید، از این رو آن شناخت به درد شما نخورد.
2- به پیغمبر خدا ایمان آوردید ولی با دستورات او مخالفت کردید و شریعت او را از بین بردید! پس نتیجه ی ایمان شما چه شد؟
3- قرآن را خواندید ولی به آن عمل نکردید و گفتید:
قرآن را به گوش و دل می پذیریم اما با آن به مخالفت برخواستید.
4- گفتید ما از آتش جهنم می ترسیم در عین حال با گناهان و معاصی به سوی جهنم می روید.
5- گفتید به بهشت علاقه مندیم اما در تمام حالات کارهایی انجام می دهید که شما را از بهشت دور می سازد. پس علاقه و شوق شما نسبت به بهشت کجاست؟
6- نعمت خدا را خوردید، ولی سپاسگذاری نکردید.
7- خداوند شما را به دشمنی با شیطان دستور داد و فرمود: « ان شیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا » : شیطان دشمن شماست، پس شما او را دشمن بدارید! به زبان با او دشمنی کردید ولی در عمل به دوستی با او برخواستید.
8- عیب های مردم را در برابر دیدگانتان قرار دادید و از عیوب خود بی خبر ماندید و در نتیجه کسی را سرزنش می کنید که خود به سرزنش سزاوارتر از او هستید.
با این وضع چه دعایی از شما مستجاب می شود؟ در صورتی که شما درهای دعا و راه های آن را بسته اید پس از خدا بترسید و عمل هایتان را اصلاح کنید و امر به معروف کنید و نهی از منکر نمایید تا خداوند دعاهایتان را مستجاب کند.
بحار: ج93، ص 277